صبح با خستگی از خواب بیدار شدم و کمی کتاب" کاش تو را میدیدم" به قلم خانم مژگان شیخی رو خوندم. امروز مسابقه بود، هرکسی باید کتابی رو میخوند، بعد معرفیش میکرد. کتابدار کتابخونه هم از همه فیلم می گرفت. من چهار کتاب رو معرفی کردم. یکیش همین کتاب کاش تو را می دیدم بود و سه تای دیگر، به علت خواندن چند دقیقهای نامش درون کتاب و محتوای آغازینش، چیزی ازآنها یادم نیست. بعد از تمام شدن زمان مسابقه، کتاب آزمون های تستی" تیزهوشان، مدرسهی استعدادهای درخشان" رو به امنت گرفتم برگشتم. امسال برای امتحانات تیز هوشان ثبت نام کردم روز امتحان۳۰خرداد ماهه و من، هیچی نخوندم. شاید در حدی بخونم، که فقط بهتر مطالب سال گذشته رو به یاد بیارم و در خاطر بسپارم. هدفم قبولی نیست، هدفم فقط ارزیابیه، ارزیابی میزان یادگیریم.
توی این مدرسه ها، سرعت یادگیریم یکم بیشتر از بچه هایدیگه ست. شاید هم برای همینه که میزان مطالعهم برای امتحانم، حدودا یک ساعت بیشتر نبود.
دیگه جاده خاکی بسه امروز رو بگم.
برگشتم خونه، چای و ناهار رو خوردم برنامهOfficSuite رو توی تبلتم ریختم و مشغول نوشتن پست اول، رمان شکست اوی خودم شدم، یه رمان طنز و اجتماعی که قراره با دقت تر بنویسمش و ممکنه اتمامش تا یک سال دیگه طول بکشه. البته شکست او، تنها داخل انجمنی نوشته میشه که قرار بود ننویسمش. اونم به خاطر دلایلی که بهتره پیش خودم بمونه. پست رو نوشتم، آپلودش نکردم تا شب ویرایشش کنم. به ساعت نگاه کردم، ساعت۱۴:۱۴ بود. تلویزیون رو روشن کردم و زدم شبکهی سه. والیبال ایران ژاپن رو میذاشت. شروع کردم به دیدن که برادرم صدام زد و گفت:
ـ یه دلستر هلو از مغازه بگیر بیار.
رفتم مغازه و دلستر هلو رو گرفتم و برگشتم. دیدم یکی از نویسندههای انجمن یک رمان آنلاین شده که قبلا رمانش رو خونده بودم. شروع کردم به چت کردن باهاش، در مورد رمانش گفت. بزودی قراره بره برای دانلود تو سایت نگاه دانلود فصل نرگس اسمشه.(بخونید)
بعد از چت کردن رفتم رمان محکوم من رو خوندم. در مورد یه دختر مزدیسنایی بود که توی نیویورک زندگی می کنه بعد تغییر دین میده. پدرش میمیره و اون
دیگه نگم.
بقیه امروز رو هم فقط کتابخوندم تا الان که اومدم این رو بنویسم.
نظر سنجی جدید شرکت کنید.
درباره این سایت